سکـــــــــــــو ت

مــن چتــر نــدارمــ

دوســت هــم نــدارمــ چتـــر داشتــه بــاشـمــ

آسمـــانــ کـــه بـــارانـــی تـــر از هـــوایـــ دلــــم نــمی شــود

بگــذار بشــویــد ایــن دلتنگـــی هـــای کهنـــه را....

دیــــگــر نِمیـــخواهَـــم َتنهـــایـــے


اَمـــ را پـُـر کُنَـــم...


تَنهـــآچیـــزـے کِــه میـــخواهَـــم تَنـــهــآیــے


اَست...


نِمیـــخواهَـــمـــ کَســی تَنهـــایـــے اَش را


درون تَنهـــآیــــے مَن بُگـــذارَد...


وَ ایـــن نَهــــایـَــت خوشحــــآلــــے مـَــن اَســـت


کـــه دوســـت دارَمـــ تَنهـــا زِندِگـــے کُنَـــم....

 

هیچکس از ارتفاع نمی ترسد ... همه از سقوط می ترسند

هیچکس از بازی نمی ترسد ... همه از باخت می ترسند

هیچکس از تاریکی نمی ترسد ... همه از آنچه که در آن است می ترسند

هیچکس از جمله ی " من دوستت دارم " نمی ترسد ... همه از واکنش به این جمله می ترسند

 

عزیز ِ دلم

هنوز وقتـے آسمان ِ دلمـــ ابریست

لمس ِسبك ِ دستان ِ مهربانت را روے ِ مو هایمــ حس مـےكنمـــ

...

تو هنوز با تمام ِ نبودنت

تنها پناهگاه ِ من از این آدمهایـے ...

سکـــ ـوت میکنــــ ـم

زیرا نــه نجـوا و نه فریـاد، هیـچ یک کافــــ ـی نیســتـ ـ

حتی سکــــ ـوت نیز ناکافـی است و دایــــ ـره سخــن ناتــ ـوان از سخـــن گفتــن

افســـ ـون شـــده ام

من بهتــ ـ زده پروردگـــ ـارم هستـــ ـم

که در صلاح او رخنـــ ــه نمیتــ ـوان کــ ـرد

و در مطلـــ ـق بودنــ ـش تردیــد جایـی ندارد

او خود خالــ ـق واژه هـا و مالکــ ـ تمــ ـام هستــ ـی استــ ـ

وقتیــ کهــ دیگرانــ گفتــنــد :

" او تـــــ و را بهــ خاطــر ِ خودتــ نمیخواهــد "

رویَمــ را برگرداندمـــ

افسوســ کهــ باورشانــ نکردمــ

حالـــا

آنهــا رویشانــ را برمیگردانند ...

لــــــــحظه های ســــکوتم؛

پـــــر هیاهــــــــــو ترین دقــــایق زندگیم هستند


مــــــملو از آنــــــچـــه


مــــی خواهم بـــــــــــــــگویم
و
نــــــــــــمی گـــــویم


سکوت نه از بي صداييست.


نفس هست و حرف هم.

ناگفته ها و گفته شده ها. شنيده ها و نشنيده ها.

سکوت از نبودن بغض نيست. از بي دردي نيست.


سکوت از عادت نيست. از روزمرگي و فراموش شدگي. از خواب و

رخوت و بي حوصلگي. از دلتنگي.

سکوت از فريادهاي در گلو مانده است و نعره هايي که هيچ وقت

شنيده نشد.

همه چيز هست و گوشي نيست براي شنيدن. جز سکوتي که گاه و

بيگاه همدم فريادهايي است که بي خبر و ناخواسته از روزهايي دور

ميايد.

از دلتنگيهايي که فراموش شده. از خيانتهايي که به روزگار شده.

نه انگار.... باز هم حرفي نيست.

میدانی پاییز می رود

و تو میروی

عشق میرود

و همه حس هایم تمام میشود

زمستان می آید

و فصل نو میشود

اینجا همه چیز یخ زده ست
 

دل من...

آرام باش .. آرام باش ..

تو خدا را داری ..

آن حقیقت... آن یگانه .. آن هوادار شبانه ..

آرام باش .. آرام باش ..

تو خدا را داری ..

آن معبود .. آن پاکی ... آن همه خوبی و احساس ..

تو بهار را داری ..

پس نگو تنهایم ...

پس نگو بی یار و بی یاورم ..

تو خدا را داری ..

یعنی عشق .. معبود ..

سنگ صبور دل من .. دل تو ..

خموش ..

ما خدا را داریم ....

دو رکعت گريه
برای خاطره هایم
يک قنوت سکوت
برای يادت
دو سجده بی قراری
برای عشق برباد رفته
يک تشهد
برای مرگ دلم

 

 

هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

مـکـتــوب ِ یــار ؛

نـیـاورده ســت ؟

.....

هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم

هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...

 

تــــــو را آرزو نخواهَــــــمـ کـرد...

هیچ وقتــــ !

تو را لـــــــحظه ای خواهمـ پذیرفت...

که خودتـ بیایــــــ ـی...

با دلــِ خودتـ...

نه با آرزویـــــــِ منـ ...!

گاهی دلت میخواد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟!

اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی و با لبخند میگی:

نه هیچی...!


سکوتی بی فرجام...

فریاد بزن!...

فرو نرو...!

پا پس نکش...!

مردمان نفرینی این شهر،

تباه می کنند، تمامت را...



فریاد بزن...

شاید شریانِ جاری صدای تو،

بیــــــــدار کند ، این خواب آلودها را...



شاید پی ببرن، به خوابهایی که،

ابتدایش با پرواز شروع می شود و

انتهایش با مـــــــرگ تمام...



نگذار این خاک گرفته ها...

فراری دهند فکر پرورش یافته ی تو را



فریاد بزن...


بگذار رها شود آهنگ صدایت...در میان بادها

خط خطی بهــــــــار